The Metamorphosis


Saturday, November 27, 2004

زمستان
کفشهای گنده و چوبهای دراز اسکی آزادی پاها را محدود می کنند. هزينه ای که واسه ليز خوردن تو دامن کوهستان بايد پرداخت



|

........................................................................................

Tuesday, November 23, 2004

اسکار

خيلی ممنون از تو که واسم کامنت تبريک گذاشتی،
خيلی ممنون از تو که تو اورکات واسم پيغام تبريک گذاشتی،
خيلی ممنون از تو که واسم ايميل تبريک فرستادی،
خيلی ممنون از تو که بهم تلفن تبريک زدی،
خيلی ممنون از همتون که اومديد تولد و کادوهای خوشگل اورديد،
و خيلی خيلی ممنون از تو که بهم يادآوری کردی که تولدمه و بايد جشن بگيرم



|

........................................................................................

Friday, November 19, 2004


++C

امروز تولدمه، تولدم مبارک. اگر امروز يک سر اينجا زديد و کامنت تبريک نذاشتيد خيلی خريد :)دددد



|

........................................................................................

Thursday, November 18, 2004

خون

يک ماشين دم در شرکت واستاده خون می گيره. خيلی دلم می خواد خون بدم، مخصوصا که خونم مثل همه چيزهای ديگم کميابه ( O منفی ) و به درد بخور. ولی می ترسم...
حالا تا بعد از ظهر خدا بزرگه.
...
شنيدم کسايی که گروه خونی O منفی دارند خيلی آدمهای دست و دلبازی هستند. شايد به اين دليل که خون O منفی را می شه به همه گروههای خونی ديگه داد.



|

........................................................................................

Sunday, November 14, 2004

يک سری چيزها هست که من فقط سالی يک بار متوجه می شم، مثلا وسطهای آبان که می رسيم من متوجه می شم تو خونه قندون و نمکدون ندارم، روی مبلم شراب ريخته و جاش مونده، تو باغچه خونم کلی علف در اومده، و از همه مهمتر بايد به همسايه سلام کنم. آخرهای آبان هم همش يادم می ره.



|

........................................................................................

Thursday, November 11, 2004

10 سال تاخير

يادم نيست فينال جام جهانی 1994 فوتبال را کجا و با کيا ديدم، هر چی زور زدم يادم نيومد. يادمه که بازی بين برزيل و ايتاليا بود و من طرفدار ايتاليا بودم و آخرشم باخت و برزيل قهرمان شد. حساب که می کنم سال سوم دانشگاه بودم ولی بقيش يادم نيست. ولی مطمئنم که اونروز از ذهنم گذشت که چه کيفی ميده آدم اين بازی را تو ورزشگاه ببينه. 10 سال بعد آقای روماريو تصميم گرفت بازنشست شه، همه هم تيميهای اون موقعش را صدا کرد که به ياد اون روز، تو همون شهری که قهرمانی را جشن گرفته بودند جمع شن و بازی آخرش را انجام بده. منم دورو بر لوس آنجلس سر در اوردم، همکارم و يکی از پايه های الواطيهام برزيلی بود، اتفاقا شوهر خواهرشم همبازی روماريو تو تيم 94 بود. فقط بازی ديگه با ايتاليا نبود ولی از اين می شه گذشت وقتی که مهمون مازينهو باشی.
...
حالا بايد بشينم يک کم فکر کنم ببينم ده سال ديگه قراره چه کار کنم؟



|

........................................................................................

Tuesday, November 09, 2004

چرا نه گفتن انقدر سخته



|

........................................................................................

Sunday, November 07, 2004

می گه : تو وقتی 20 دلار خرج می کنی، فقط 20 دلار را می بينی. نه اون چيزی که با 20 دلار گرفتی
می گم : حرف من يک چيز ديگه هست. وقتی 20 دلار دارم از اينکه نمی تونم هر چيز 20 دلاری را بخرم غصم می گيره
می گه : اون چيزهای 20 دلاری که نمی تونی با 20 دلار بخری واسه تو 20 دلار نيستند
می گم : 20 دلار من بايد مثل همه 20 دلارهای ديگه باشه يا به قولی من ريگ قليون خودم رو می خوام



|

........................................................................................

Wednesday, November 03, 2004

نمی دونم چرا بيشتر وقتها کاری که می کنم هيچ ربطی به هدفی که دنبال می کنم نداره.



|

........................................................................................

Tuesday, November 02, 2004

ظاهرا من گرفتار ATAQUE DE PERERECA شده ام، کسی می دونه چجوری می شه از شرش راحت شد.



|

........................................................................................

Home