The Metamorphosis


Tuesday, June 15, 2004

نوستالژی
Nostalgia


اونقدری هم که به نظر می آد آدم بی خیالی نیستم، منم دلم تنگ میشه. دیروز (یکشنبه) 70 مایل رانندگی کردم تا مسابقه فوتبال فرانسه و انگلیس را در جام ملتهای اروپا ببینم. البته دیدار خانم کنجکاو و آقای صامت و بقیه دوستان همیشه لذت بخشه. ولی اینکه من، منظورم خودمه، پاشم اینهمه رانندگی کنم برم فوتبال ببینم یک خورده عجیب بود. اونم تو روزی که بعد از ظهرش قراره لیکرز بسکتبال بازی کنه و بارهای محله خودمون پر میشه از آدمهای رنگارنگ و هزار تا بهانه هست واسه نرفتن.
...
دبیرستان که بودم موقع جام ملتهای اروپا ما پسرهای خونه، من و داداشم و بابام، با تختخوابهامون خداحافظی می کردیم و یک لاف و دشک بر می داشتیم و کوچ می کردیم طبقه پایین روبروی تلویزیون. هر کی طرفدار یک تیم می شد، یک کم تو سر و کله هم می زدیم و یک کم مسابقه می دیدیم و همونجا جلو تلویزیون خواب می رفتیم ... صبح روز بعدم پا می شدیم اخبار ورزشی گوش می کردیم ببینیم مسابقه چند چند شده!!!
مامانمم بعد از اینکه از تلفن زدن و کتاب خوندناش خسته می شد، یک چیز می اورد ما می خوردیم، یک غر می زد که کاش یک دختر داشتم، و بالاخره کتابش و پتوش رو برمی داشت می اومد قاطی ما.
...
دنیای باحالیه. قطعا یک روزم می شه که من یاد روزهایی را می کنم که با دوستام می ریم بار به بهانه بسکتبال دیدن. بعد از دو تا گینس، هر کی! را که سر راهمون گیر می آریم ازش می پرسیم "Excuse me, Are you Dutch "
...
راستش قشنگی گذشته تو اینه که دیگه تکرار نمی شه. اگر قرار بود که تکرار بشه که دیگه مزه نداشت. قشنگی حالم در اینه که دیگه قرار نیست تکرار بشه. هر لحظه غنیمته ...



|

........................................................................................

Comments: Post a Comment

Home