The Metamorphosis


Wednesday, June 16, 2004

روزمرگی

يک دوست جديد يعنی يک آبجوی جديد، و يک آبجوی جديد يعنی يک عالم مستی جديد. دوست قديمی يعنی برگر چرب و چيلی، و برگر چرب و چيلی يعنی موندن در عالم مستی.
...
ديروز تا ساعت 6 کارکردم، بعد قرار بود با دو تا از دوستام بريم بسکتبال ببينيم. يکيشون نيومد ولی سه تای ديگه اومدند، دلتنگستان و همراه و اسپانتينوس. بعد از بازی و مستی (باختيم، خداحافظ تا سال بعد!) رفتيم شام خورديم. لمپن هم به ما پيوست. لمپن با بحثهای Pseudo-Intellectual و Quasi-Intellectual سرمونو گرم کرد تا مستيمون پريد.
...
رفتم خونه، خوابيدم. مامانم زنگ زد بيدارم کرد گفت که داره امروز ميره مکه. يک کم باهاش حرف زدم گفتم التماس دعا! دوباره خوابيدم.
...
صبحی ساعت 6:30 بيدار شدم، دوش گرفتم، رفتم صبحانه لاگونا، طبق قرار معمول چهارشنبه ها. خوش گذشت.
...
9:20 رسيدم سرکار. امروز دارم استاندارد نکسوز (NEXUS) را به مدارم اضافه می کنم. وبلاگ دوست و آشنا و فاميل و غريبه را هم ظهری خوندم.
...
دو تا مقاله استادم گفته واسه فردا بخونم، هنوز پيداشون نکردم، بايد پيداشون کنم امروز زود برم خونه بخونمشون. يک خورده هم بايد ورزش کنم. دو تا تلفنم بايد بزنم.
...
الانم دارم تمبر هندی می خورم. عجب گياه عجيبيه. پوستشو ديديد؟ يک نفر اينجا قراره به زودی مامان شه، ما هميشه چيزهای خوشمزه داريم.
...




|

........................................................................................

Comments: Post a Comment

Home