The Metamorphosis


Saturday, June 19, 2004

اسباب کشی

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
...
امروز اسباب کشی کردیم. راستش، شرکتم اسباب کشی کرد. رفتیم یک جای بزرگ تر، شیک تر، ارزون تر و نزدیک تر (به خونه من). دلیل اصلیش کدومش بود رو من نمی دونم.
...
هر وقت اسباب کشی می کنم دوباره یادم می آد که من چقدر به وسایلم وابسته ام. انگار من مال اونها هستم تا اونها مال من. یادش بخیر کیوب م، میز م، صندلی م، کامپیوتر م، قیچی م
...
حوبی اسباب کشی اینه که همه اون خرت و پرتهایی را که نگه داشتی واسه اینکه ممکنه یک روزی به دردت بخورند را می ریزی دور. هنوزم ممکنه یک روز به دردت بخورند ولی می ریزیشون دور! انقدر چیزها هست که تو کلم نگه داشتم از ترس اینکه یک روزی ممکنه به دردم بخورند. کاش یک بار مجبور شم اسباب کشی کنم همشون را بریزم دور. کسی بالاخونش رو اجاره نمی ده، مشتریشم!
...
این فرهنگ مادیگرای غرب به اسباب کشی میگه Moving ، به همین راحتی! نکنه منظورش اینه که آدم از اسبابهاش مهم تره. شایدم اینجوری فرهنگ مصرفی را تبلیغ میکنه. هر چی داری همین جا بذار، برو دوباره واسه خودت بخر. هر چی که هست، راحت تره!
...
اینم الان یادم اومد بنویسم. "هر چیز که خار (یا خوار) آید روزی به کار آید". پس چرا من خرت و پرتام را ریختم دور ...





|

........................................................................................

Comments: Post a Comment

Home