The Metamorphosis


Sunday, June 20, 2004

جشن فارغ التحصيلی

بالاخره يک انگيزه واسه گرفتن اين مدرکم پيدا کردم، جشن فارغ التحصيلی. واسه يک بارم که شده بايد اين شال و کلاه فارغ التحصيلی را بپوشم. از غرغر و چسناله بدم می آد، از اينکه بگم نکردند و نذاشتند و بد بودند هم حالم به هم می خوره. ولی اينهمه مدرکهای رنگين تو ايران گرفتم يک بار هم نشد که اين شال و کلاه رو بپوشم.
نمی دونم مال فرهنگ فارسيه، سنت عربيه يا اخلاق خودمونه (که از چشم خوردن می ترسيم!!!) و از جشن فراری هستيم. شام تشريف بياريد کلبه درويشی ما يک نون و پنيری هست با هم می خوريم! شاشيدم تو اينهمه فروتنی و ...!
...
تو اين يک مورد عاشق فرهنگ غربم که هر چيز هر چند کوچکی را هم جشن می گيرند. اين حداقل پاداشيه که واسه يک قدمی، هر چند کوچک که برداشتيم به خودمون می ديم.
...
شنبه دعوت بودم جشن فارغ التحصيلی يک تازه فارغ التحصيل که علاوه بر همه اخلاق و خصوصيات خوبش، شعور جشن گرفتن رو خيلی خوب می دونه.
خيلی ممنون از مهمونی قشنگت، اميدوارم هر روز بهانه های بزرگتری واسه جشن گرفتن داشته باشی.
...
اينو که داشتم می نوشتم متوجه شدم که حتی واژه "جشن" واسه من به اندازه "celebration" معنی نداره. نکنه کلمه ديگه ای داريم که من خبر ندارم؟
...



|

........................................................................................

Comments: Post a Comment

Home