The Metamorphosis |
Monday, July 19, 2004
دوشنبه
دوشنبه روز خوبی واسه شروع هفته نيست. من دوشنبه ها خسته ام. خوابم می آد. کارهايی را که قرار بوده آخر هفته سر وسامان بدم نکردم. تازگيها هم يک کار جديد به همه کارها اضافه شده و اونم يک مشت پيغام Task Overdue از طرف جناب PDA هست که عذاب وجدانم را بيشتر می کنه. بابام هميشه شنبه ها بيکاری می گرفت. می گفت شنبه روز خوبی واسه سرکار رفتن نيست. آدم آخر هفته خسته می شه. می رفت بانک، روغن ماشين عوض می کرد، غذا می پخت، کتاب می خوند و هفته را آرام شروع می کرد. من هم از اينکه بايد برم مدرسه حرصم می گرفت و بهش حسوديم می شد. ... امروز گردنم هم درد می کنه. نمی دونم مال چت پنجشنبه شبه، يا مال واليبال شنبه، يا سينمای ديشب. حالا واليبال و سينما را کاريش نميشه کرد ولی فکر کنم واسه چت ديگه پير شدم. البته چت باحالی بود، اگر گردنم خوب بود کلی چيز در موردش می نوشتم. ... شنبه هم آش بود هم همه چيزهای ديگه. هرچی صبر کردم که تهيه کننده، کارگردان، يا بازيگر مهمان چيزی در موردش بنويسند که ننوشتند، منم حالشو ندارم. گفتم که گردنم درد می کنه. فقط آش ايندفعه خيلی شبيه سوپ اوندفعه بود ولی بدون هايپر. البته سيرداغ و پياز داغ بهش اضافه شده بود. ... اين روزا سعی می کنم کار زيادی نکنم تا گردنم خوب شه. ولی از چت نمی شه گذشت! 5:47 PM ........................................................................................
Comments:
Post a Comment
|