The Metamorphosis |
Friday, July 30, 2004
هور و ماهور - ادامه
فريم بافرم را درست کردم، گذاشتم تو آب نمک که خوب تست شه. حدود سه ساعتی طول می کشه که اين تست من تموم شه. رفتم يک سر به جناب استادم در دانشگاه زدم. معمولا پنجشنبه ها و سه شنبه ها می رم يک سری دانشگاه. اين دفعه کار خاصی نکرده بودم. استادم خيلی خوبه، اگر کاريم نکرده باشم يک گپی باهام می زنه يک کم دوسه تا مساله را با هم بالا پايين می کنيم. ولی اين کار دانشگام از اون کارهاييه که خيلی دلم می خواد زود شرش را بکنم تموم شه ولی انرژی کافی نمی ذارم. بايد يک زور گنده بزنم تموم شه. البته اول بايد شروعش بکنم. ... اين چند روز هی رفتم سينما. و هی فيلم ديدم. بد نبود ديشب يک مستند در مورد متاليکا ديدم. با حال بود در مورد دو سه سال اخير بود که داشتند اين آلبوم آخريشون را درست می کردند. سوای همه خل بازيهاشون، آدمهای ساده ايند. به نظر من عجيبه که چرا اينها شدند متاليکا و خيليهای ديگه هيچی نشدند. من چيز خيلی خاصی توشون نديدم. نه اينه باحال نباشند. خيلی با حالند. اصلا خدا هستند ولی يگانه نيستند. احتمالا قسمتشون اين بوده که مشهور شن! فيلم پريشب اسمش بود Maria Full of Grace ، مال کلمبيا بود. مثل همه فيلمهای ديگه جهان سومی. تلخ، واقعی و تکراری. به نظر من اگر رخشان بنی اعتماد تو کلمبيا به دنيا اومده بود به جای زير پوست شهر، اين فيلم ماريا را می ساخت. از Netflix هم دو سه تا فيلم جديد گرفتم و ديدم. دنيای فيلم از دنيای واقعی رنگی تره، سياه تره، سريعتره، کند تره، تلخ تره، شيرين تره و ...! البته دنيای واقعی هم ساخته ذهن ماست. يعنی آقای ذهن کارگردانشه. دلش خواست سياهش می کنه، رنگيش می کنه، آبيش می کنه، سفيدش می کنه و ...! حالا اينکه چه جوری دلش می خواد را من ديگه نمی دونم. لابد تهيه کننده ازش خواسته. تهيه کننده کيه، اون را ديگه حتی حدس هم نمی تونم بزنم. 1:37 PM ........................................................................................
Comments:
Post a Comment
|