The Metamorphosis


Saturday, July 31, 2004

جمعه

دوباره جمعه شد. يعنی بازم جمعه شد. قديمها جمعه ها مجبور نبودم زود پاشم برم مدرسه. ساعت دو بعد از ظهر برنامه کودک داشت، بعد از اونم فيلم سينمايی. ظهرهاشم کباب بود مدل مامان پز. اون نون زير کباب را ديگه هيچ وقت نخوردم، دود شد رفت. حالا جمعه ها عوض شده، شده شکل بقيه روزها. جاشو با يکشنبه عوض کرده. با اين حال جمعه هنوز خوبه چون وعده های خوب داره، شنبه داره، و هميشه يک وعده نو.
...
اين هفته هر شب با يک سری رفتم بيرون. همه چيز معمولی بوده، مثل هميشه. يک سينمايی، رستورانی، کافه ای، عرقی، آبجويی چيزی. بقيش هم خواب و کار. دم دمای ظهر که می شه ميرم سراغ وبلاگاشون، يکی عاشقه، يکی فارغه، يکی گيجه، يکی خوشحاله, يکی غر می زنه. پس چرا ديشب همه مثل هم بودن. يعنی دو تا دونه آبجو کافيه که همه بشن مثل هم. عاشق با قاشق بستی بذاره دهن فارغ!
...
امروز من واسه فردا می نويسم. يعنی اين پست جمعه تاريخش مال فرداست. ماجرا از اين قراره که من اگر دو تا پست تو يک روز بکنم، گند زده می شه تو قالب وبلاگم. منم حوصله ندارم برم کدهای قالب وبلاگمو نگاه کنم ببينم چه کارش کنم درست شه. واسه همين تاريخ پست دوم ديروز را کردم امروز. تاريخ پست امروز را هم کردم فردا. اصلا من دلم می خواد امروز فردا باشه.
...
خوب، من پينگ پنگمم بازی کردم، ناهارمم خوردم. بازی امروز از بازيهای رسمی! شرکت بود. من يکی ديگه از اخلاقهای گهم اينه که قبل از بازيها هی زر می زنم، کری می خونم. دو تا تاثير بد داره. اوليش اينه که اولا همه می خوان پوزم را بزنن. يعنی ببرن من را. دوم اينکه مسابقه يا حتی بازی را خيلی حساس می کنه. اونوقت خود خرم اولين آدميم که ظرفيت حساسيت را ندارم. ته دلم می لرزه، حتی اگر مطمئن مطمئن باشم که می برم. بازيم هم صد برابر بدتر می شه. امروز رقيبم هم مثل من کری خوب می خوند. نتيجش اين شد که همه شرکت اومدن تماشای بازی ما. البته بردم ولی مثل سگ نفسم بند اومد. حالا از دوشنبه مسابقات تک حذفی مون شروع می شه. رقيبم هم شانس اول کل مسابقاته ولی من دوباره دارم زر می زنم!!!



|

........................................................................................

Comments: Post a Comment

Home