The Metamorphosis


Friday, October 08, 2004

شرق

جرج واسه مناظره هاش کمک خواسته، ديشب زنگ زد گفت اگر می تونی يک سر بيا يک مشورتی با هم بکنيم. منم نه نگفتم اين هفته ای ميرم يک سری بهش می زنم. سر راه هم بايد برم عروسی در بوستن. خودم را زور چپونی دعوت کردم. البته واسم خيلی خرج داشت، همين که دعوت شدم فهميدم عروسی رفتن چقدر دردسر داره. مجبور شدم بدو بدو برم کت شلوار بخرم. تازه پاچشم دادم درست کنن، اميدوارم امروز حاضر بشه. يک سرم قراره به خانوم آزادی بزنم. خلاصه يکی دو هفته آينده سرم گرمه، برگشتم قراره بيست و هفت تا کار جديد را شروع کنم، اوليش اينه که با تو شام بريم بيرون.



|

........................................................................................

Comments: Post a Comment

Home