The Metamorphosis |
Wednesday, December 01, 2004
من غلام قمرم غير قمر هيچ مگو
پيش من جز سخن شمع و شکر هيچ مگو سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو ور از اين بيخبری رنج مبر هيچ مگو دوش ديوانه شدم عشق مرا ديد و بگفت آمدم نعره مزن جامه مدر هيچ مگو گفتم ای عشق من از چيز دگر ميترسم گفت آن چيز دگر نيست دگر هيچ مگو من بگوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی جز که بسر هيج مگو گفتم اين روی فرشته است عجب يا بشرست گفت اين غير فرشته است و بشر هيچ مگو گفتم اين چيست بگو زير و زبر خواهم شد گفت می باش چنين زير و زبر هيچ مگو ای نشسته تو درين خانه پر نقش و خيال خيز ازين خانه برون رخت ببر هيچ مگو -مولانا 11:12 AM ........................................................................................
Comments:
Post a Comment
|