The Metamorphosis


Wednesday, January 05, 2005

خنک آن قمار بازی به قمار باخت آنچه بودش
بنماند هيچش الا هوس قمار ديگر
--مولانا

تعطيلات خوش گذشت. خيلی هم خوش گذشت. با يک پشمک کنار بی بی دل تو Staple Center شروع شد و با يک آش تو خونه آس خشت تموم. آخرين باری که وگاس رفته بودم فکر می کردم که ديگه همه کرمامو ريختم. ايندفعه از سر سيری و به بهانه نداشتن هيچ برنامه بهتر رفتم وگاس. اولين دست و که بهم داد چهار تا آس توش بود. نه، باورم نشد، يک چيزی بايد اشتباه شده باشه. بی خيال، رفتم تو اتاق. تلويزيون را روشن کردم، همين دوپر دو و سه واسه من کافيه. بيرون که رفتم دوباره چهار تا آس تو دستم بود، انگار ايندفعه شانس با منه، يک نفس عميق، ... Raise ... Raise ... Raise ...
از وگاس که برگشتم يک دوش آب سرد گرفتم، سوار هواپيما شدم و رفتم سياتل. دو سه ماه پيش شرق رفته بودم، حالا نوبت غرب بود. دستم و که باز کردم نه، ده، سرباز، بی بی و شاه بود همه از پيک. ديگه کم کم به شانسم ايمان آورده بودم، وسوسه شدم نه را بندازم و منتظر آس باشم. Royal Flush
که اومد منم All IN می کنم...
تو فرودگاه بودم که فهميدم بقيه تعطيلات قبلا برنامه ريزی شده. شب سال نو شاه دل، يک دست برنده ديگه داد دستم. با همه آسهای رنگ و وارنگ. روز اول سال يک باربيکيو و فوتبال جانانه زديم با هموروديهای دانشگاه. از اونموقعی که 18 سالمون بود و يک بار تو پارک لاله با هم فوتبال بازی کرده بوديم، اين دفعه دومی بود که با هم بازی می کرديم، ايندفعه تو Will Rodgers پارک.
يک شنبه هم که گفتم آس بارون شديم...

سال نو شما هم مبارک، امسال سال شانسه مگه نه، باور نداريد صبر کنيد، منتظر دست بعدی باشيد ...



|

........................................................................................

Comments: Post a Comment

Home