The Metamorphosis |
Tuesday, February 15, 2005
برف
از اون بالا همه چيز سفيد سفيده، ذهنت را ول می کنی واسه خودش بره، خيالبافی می کنه، بيشتر و بيشتر، تندتر و تندتر. يک لحظه خودت را پيدا می کنی، وسط زمين و هوا، صبر می کنی که قل خوردنت تموم شه، پا می شی، خودتو می تکونی، هر کدوم از چوبهاتو از يک گوشه می آری، پات می کنی، دوباره از اول. ايندفعه حواستو جمع می کنی، دستها بالا، انگار که يک سينی داری می بری. فشار رو پای دامنه، پای قله را آزاد می کنی، چپ، حالا راست، دوباره چپ، دوباره راست. آفرين. يک کم که رفتی عادت می کنی، ذهن واسه خودش می ره، خيالبافی می کنه، بيشتر و بيشتر، تندتر و تندتر، و ... منتظر می مونی تا قل خوردنت تموم شه ... ... هيچ چيزی بهتر از يک مسافرت اسکی در Mammoth نيست، مخصوصا اگر يکی واست شومينه روشن کنه، يکی واست شام درست کنه، يکی صبحانه درست کنه، يکی مشروب دستت بده، يکی شريک حکمت بشه و يکی شريک رقصت. 11:34 AM ........................................................................................
Comments:
Post a Comment
|