The Metamorphosis


Sunday, May 09, 2004

تولد

دیروز دو تا جشن تولد رفتم با فاصله 50 مایل از هم. چهار تا کادوی تولد دادم. ورزش کردم، استخر رفتم، ساز تمرین کردم، یک دونه هم کنسرت رفتم، آخر شب هم یک مهمونی به صرف چای و خواب.
پس من هستم

امروز صبح هم با دو تا از دوستام یک صبحار (معادل فارسی برای برانچ!) خوردم، با یکی دیگه از دوستام یک مکالمه تلفنی خودمونی داشتم، راستش هدفم این بود که واسه یک حرف بی خودی که بهش زده بودم ازش معذرت خواهی کنم، امیدوارم که تونسته باشم! معذرت خواهی واقعا کار سختیه. بعدش هم تمییزکاری کردم، ناهار درست کردم، خوردم و مثل خر خوابیدم.
پس من آدم هستم

...
جشن تولد اول
تولد سه تا از دوستام بود. دوتاشون بیشتر دوستم بودن یکیشون هم بیشتر همکارم. مهمونی باحالی بود. به قول یکی از دوستام یک جورایی مهمونی سازمان ملل بود. صاحب تولدها از برزیل، ایران و ولز بودند. کیک تولدشونم 107 رو نشون میداد که مجموع سن سه تاشون روی هم بود. همه چیز عالی بود، غذا عالی تر. رقابت اصلی بین کباب بود و چوراسکو (باربی کیوی برزیلی)، سیب زمینی و سالاد بریتانیایی هم یک خودنمایی می کرد ولی واسه من تو حاشیه بود
...
این نوشته را بعد از ظهر یکشنبه شروع کردم, ولی وسطش رفتم سراغ یکی از دوستام که این آخر هفته ای رفته بود این کلاس دگردیسی! حالا که از کلاس برگشتم، انگاری یک آدم دیگه شدم. واسه همین دو سه تا چیزی رو که در مورد این آخر هفته می خواستم بگم می گذارم واسه بعد. فقط اینجا تیتراشو بنویسم که بعدا یادم نره؛ کادو؛ کباب و چوراسکو، کنسرت هاله، تصفیه حساب مودبانه



|

........................................................................................

Comments: Post a Comment

Home