The Metamorphosis |
Sunday, May 02, 2004
عروسی غورباقه ها - قسمت اول
باید زودتر آماده شم، آخه عروسی غورباقه ها دعوتم. می گن عروسی غورباقه ها هفت روز و هفت شب طول می کشه! آخه غورباقه ها خیلی خوش گذرونن. اونا مثل ما حلزونها همیشه تو فکر خودشون و خونشون نیستن. از اون روزی که خدا خونه ما رو پشتمون گذاشت همش باید هی کار کنیم تا این مورتگیجشو* بدیم! دیگه وقت هیچ کاری و فانی* نداریم. لامصب حالا حالاها هم که تموم شدنی نیست. خدا بیامرزدش، بابابزرگم کم کم داشت بدهی وام خونشو تموم می کرد که افتاد مرد! خونشم با خودش برد اون دنیا! آخه خدایا نمی شد خونه ما رو پشتمون نمی گذاشتی؟ ... باید زودتر آماده شم، می گن غورباقه ها عروسیشون خیلی با حاله! باید لباسای خوشگلمو بپوشم (من همش این پ رو گم می کنم)، باید خونمم تمییر کنم. آخه اگر یکی از غورباقه ها خواست بیاد تو خونم، باید همه چیز تمییز باشه؟ باید برم مغازه هدف تمییز کننده بخرم. باید برم مغازه جمهوری موزستان لباس بخرم! وای ؛ این عروسی غورباقه ها چقدر دردسر داره؟ تازه باید فکر کادو هم باشم ... ما حلزونا بی خودی همه چیز و سخت می گیریم! تازه حتما باید یک کی بوردم بگیرم ؛ آخه با این لب تاب که نمیشه فارسی تایپ (من همش این پ رو گم می کنم) کرد ... باید زودتر آماده شم، (ادامه دارد) 8:12 PM ........................................................................................
Comments:
Post a Comment
|