The Metamorphosis


Thursday, September 09, 2004

گوک

وقتی يک چيزی تو کله ام هست و بهش فکر می کنم ديگه اگر خودم را هم بکشم نمی تونم برم سراغ چيزهای ديگه. اين لندمارکيها هميشه می گن که تو در صورتی می تونی در مورد يک موضوع يا يک کار يا هر چيزی موفق و راضی باشی که با موضوعهای مشابه و مرتبط با اون کامل شده باشی. يعنی يک جورايی تکليفت را باهاشون مشخص کرده باشی، حرفات را زده باشی و ...
حالا اگر مثل من از لندمارک بدتون می آد اشکال نداره. برين فيلم Garden State را ببينيد يا What the Bleep. همشون می گن که تا مشق قبلی را نياری، سر مشق جديد نمی تونی بگيری.
حالا چی شده که من دارم اين هور و ماهورها را می گم. آهان، ظهری بعد از ناهار يکی از دوستهای گلم زنگ زد که يک چرندی بنويس. راستش خيلی وقته که می خوام بنويسم، ولی اگه اون چيزی که اين روزها ذهنم را مشغول کرده بنويسم، بايد فاتحه خودم را بخونم! منم، ت*مش را ندارم.
هی شما دو تا هم نياييد واسه خودتون کامنت بذاريد که بايد واسه خودت بنويسی وگرنه ب*اش توش و از اين حرفها، که دلم می خواد اينجوری بنويسم...
...
يک کم هم از زوزمره بگم که عاشقشم. آخر هفته پيش همش رفتيم دريا. دو شماره تنم (به فارسی چی می شه، تيره گی!) رفته بالا. کلی هم ورزش کردم و عرق خوردم از هم در. ديشب فيلم The Corporation را ديدم، بد نبود ولی مدل من نيست. همه حرفاش قبول ولی دغدغه من نيست. امشب فکر کنم بريم بيرون، با گروه زيرزمينی. پسر دخترهای ايرونی خيلی تکراری و خسته کننده شدن. امروز ميرم يک نفسی تازه کنم. آخه چقدر بشينيم شاهکارهای آقای ... را مسخره کنيم. فردا شب واليبال دم ساحل. پس فردا هم تولد ايرونی. من کی می خوام اين درسم را تموم کنم! اين هفته که قطعا نه!





|

........................................................................................

Comments: Post a Comment

Home