The Metamorphosis


Friday, January 28, 2005

مجوز

يک ساعت که تو Gym سگ دو بزنم، اين مجوز را پيدا می کنم که يک برگر چرب و چيلی بخورم. زندگی شده مجوز گرفتن از خودم. اشتباه نشه پروسه مجوز گرفتن خيلی وقتها از خود مجوز باحال تره.



|

........................................................................................

Tuesday, January 25, 2005

علاف

امروز که اسامی نامزدهای اسکار را می خوندم يک نکته جالب کشف کردم. بر خلاف هميشه، ايندفعه بيشتر فيلمهايی که کانديد شدند را ديدم. تو سال گذشته عجب آدم بيکاری بودم ها. به قول اين امريکايها يکی نيست بگه Go get a life علاف خان. البته دوست بد و ذغال خوب هم بی تاثير نبود. خدارو شکر فعلا به تفريحات سالم رو اورديم، تا ببينيم کی کرم اين يکی می خوابه.
به هر حال اينم ليست انتخابی من:

Best Picture: Sideways (چون محلمون را نشون می ده)
ِDirector : Scorsese (نه به خاطر Aviator بلکه به خاطر Taxi Driver)
َActor: Foxx (نه به خاطر Foxx بلکه به خاطر Ray Charles)
Actress : Catalina
Supporting Actor: Owen
Supporting Actress: Natalie






|

........................................................................................

Monday, January 24, 2005

عادت

بالاخره بعد از چهار سال زندگی کردن تو امريکا متوجه شدم که اينجا اصلا کاغذ A4 وجود نداره. و اون چيزی که من فکر می کردم کاغذ A4 هست در حقيقت کاغذ نامه "8.5 در 11 است. جالبه که من به طور متوسط روزی دو سه بار پرينت می گيرم. ظاهرا تا جايی کارم گير نکنه دليلی نداره بفهمم چی به چيه!



|

........................................................................................

Saturday, January 22, 2005

تنيس
وقتی مطمئن نيستم که چيزی خرابه يا خوبه نمی دونم چه کارش کنم. غذايی که دو سه روزه تو يخچال مونده، شيری که تاريخ مصرفش نزديکه، کاری که باب دلم نيست، آدمی که حوصلش را ندارم و ...! معمولا کاری که تو اينجور مواقع می کنم می شينم و منتظر می مونم تا يک طوری بشه. بيشتر وقتها خراب خراب می شه، اونقدر خراب که بوی گندش همه جا رو می گيره، اونموقع با خيال راحت می ندازمش دور. بعضی وقتها حتی حوصله شستن ظرفش را ندارم و با ظرف می ندازمش دور.
به نظر شما کار ديگری می تونم بکنم؟
...
امروز اسکی نرفتم که شب برم مهمونی، الان که دلم واسه اسکی خيلی تنگ شده مخصوصا اينکه همه تيم زيرزمينيمون رفتند. جوونتر که بودم هر دو تا کار را می کردم. من چرا چرت و پرت می گم. من که جوونتر بودم اصلا اسکی نمی کردم.



|

........................................................................................

Thursday, January 20, 2005

از اينکه خوشحالم و همه چيز باب دلمه، خيلی خوشحالم.



|

........................................................................................

Monday, January 17, 2005

Tao Te Ching

The game plays the game
the poem writes the poem
we can't tell the dancer from the dance
...
A good athlete can enter a state of body-awareness in which the right stroke or the right movement happens by itself, effortlessly, without any interference of the conscious will. This is a paradigm for non-action: the purest and most effective form of action



|

........................................................................................

Wednesday, January 05, 2005

خنک آن قمار بازی به قمار باخت آنچه بودش
بنماند هيچش الا هوس قمار ديگر
--مولانا

تعطيلات خوش گذشت. خيلی هم خوش گذشت. با يک پشمک کنار بی بی دل تو Staple Center شروع شد و با يک آش تو خونه آس خشت تموم. آخرين باری که وگاس رفته بودم فکر می کردم که ديگه همه کرمامو ريختم. ايندفعه از سر سيری و به بهانه نداشتن هيچ برنامه بهتر رفتم وگاس. اولين دست و که بهم داد چهار تا آس توش بود. نه، باورم نشد، يک چيزی بايد اشتباه شده باشه. بی خيال، رفتم تو اتاق. تلويزيون را روشن کردم، همين دوپر دو و سه واسه من کافيه. بيرون که رفتم دوباره چهار تا آس تو دستم بود، انگار ايندفعه شانس با منه، يک نفس عميق، ... Raise ... Raise ... Raise ...
از وگاس که برگشتم يک دوش آب سرد گرفتم، سوار هواپيما شدم و رفتم سياتل. دو سه ماه پيش شرق رفته بودم، حالا نوبت غرب بود. دستم و که باز کردم نه، ده، سرباز، بی بی و شاه بود همه از پيک. ديگه کم کم به شانسم ايمان آورده بودم، وسوسه شدم نه را بندازم و منتظر آس باشم. Royal Flush
که اومد منم All IN می کنم...
تو فرودگاه بودم که فهميدم بقيه تعطيلات قبلا برنامه ريزی شده. شب سال نو شاه دل، يک دست برنده ديگه داد دستم. با همه آسهای رنگ و وارنگ. روز اول سال يک باربيکيو و فوتبال جانانه زديم با هموروديهای دانشگاه. از اونموقعی که 18 سالمون بود و يک بار تو پارک لاله با هم فوتبال بازی کرده بوديم، اين دفعه دومی بود که با هم بازی می کرديم، ايندفعه تو Will Rodgers پارک.
يک شنبه هم که گفتم آس بارون شديم...

سال نو شما هم مبارک، امسال سال شانسه مگه نه، باور نداريد صبر کنيد، منتظر دست بعدی باشيد ...



|

........................................................................................

Home