The Metamorphosis |
Thursday, April 28, 2005
استعفا
يک روز که خوشی زير دلم زده بود. واسه رييسم نوشتم: 04-...-2005 Dear ..., I have decided to tender my resignation as of today. My last day will be ...... I genuinely appreciate the opportunity that you have provided for me here and thanks for all your support. I am delighted to be a part of the ....... during the last ......... years and I wish ........ continued success. Please feel free to contact me at any time if I can be of further assistance in helping with a smooth transition. Sincerely, Herman cc: ..... و رفتم ... 6:14 PM ........................................................................................ Friday, April 15, 2005
one thing is one thing
another thing is another thing and that's the way it is --bon dia viadinho 4:15 PM ........................................................................................ Thursday, April 14, 2005
سوغاتی
مامانم همش ازم می پرسه که چی می خواهی از ايران واست بيارم. تا حالا بهش گفتم يک قليون، يک تخته نرد و يک جلد کتاب سهم من. ديگه چی بگم بياره؟ 9:56 AM ........................................................................................ Wednesday, April 06, 2005
طرف ما شب نيست
صدا با سکوت آشتی نمی کند کلمات انتظار می کشند من با تو تنها نيستم، هيچ کس با هيچ کس تنها نيست شب از ستاره ها تنهاتر است ... -- شاملو آدمهايی که واسه خودشون سبک دارند را خيلی دوست دارم. معمولا واسه معاشرت و رفت و آمدهام آدمهايی را ترجيح می دم و انتخاب می کنم که در مورد هر چيزی نظر دارند و از همه مهمتر اينقدر شجاع و با اعتماد به نفس هستند که نظرشون را رودر رو (محترمانه يا با فحش، فرق زيادی نمی کنه) بهت می گن. هرچند نظرشون کاملا با نظر من مخالف باشه، سخته می دونم، ممکنه در ظاهر روی اعصاب هم راه بريم، يا همديگر را حرص بديم ولی اين فقط حس های موقتيه. واقعيت اينه که چون به اين آدمها اهميت می دم و خيلی دوسشون دارم رو در روی هم می ايستيم و تو سر و کله هم می زنيم. قرار نيست چيزی بين ما نگفته بمونه. البته اشتباه نشه، کسايی را که دوست دارم فقط تو سر و کلشون نمی زنم؛ تو سر و کله زدن فقط قسمتی از دنيای بيکران دوستی ماست. مگه نه؟ 1:23 PM ........................................................................................ Monday, April 04, 2005
13 بدر
يک آخر هفته خيلی معمولی مثل همه آخر هفته های ديگه گذشت. اين دفعه در ارتفاعات ماموت، روی چوبهای اسکی. همون ادمهای باحال هميشگی، اين دفعه يک خورده بيشتر. همون مستی و بيدار خوابی های آخر شب، همون intellectual pointless discussions TM، همون گيرهای هميشگی به همديگه و همون و همون و همون. يکی از رسوم سفرهای ما اينه که موقع برگشت، اسکار بهترين ها را بين کانديدهای مختلف تقسيم می کنيم، بهترين اسکی باز، پرخواب ترين، بهترين آشپز، بهترين نق، بهترين دودره بازی، تنبل ترين و ... ... intellectual pointless discussion is a trademark of deltangestan.com 1:09 PM ........................................................................................
|